سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات دفاع مقدس (جبهه و جنگ)،کرامات شهدا

پرهیز از لقمه شبه ناک

 ... هی می رفت و می آمد . برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: « سهمیه ی امروز یه دونه نان و ماسته همینو بردار و برو ». گفت: «اینو دادن این جـا بـخورم ، نمی دونم زنـم می تـونـه بخـوره یا نـه » گفتـم : « این سهـم تـوست ، می تونی دور بریزی ، یا بخوری». یکی دو باری رفت وآمد ، آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

خاطرات شهید حسن باقری برگرفته از کتاب روایت فتح